اولین روز پائیزی امیرحسین در 2 سالگی
اولین روز پائیز را با پارک شروع کردیم. اول مامان عسل توی بیمه دانا کار داشت و مثل همیشه امیرحسین با مادر و بابایی توی پارک بودند تا من کارم تمام بشه. ولی اینبار کار من توی بیمه خیلی طول کشید و امیرحسین جون هم حسابی به سلامتی پدربزرگ و مادربزرگش کمک کرده بود. اینقدر پیاده روی کرده بودند و دنبالش دویده بودند که وقتی من رسیدم بابایی بی حال زیر پل به دیوار تکیه داده بودند اینطوری: و اما مادر که در حال غش کردن بودند ولی چاره ای نداشتند و کنارت وسط خاکها ایستاده بودند چون امیرحسین جون میل به خاک بازی داشتند. بعدا" من به مادر و بابایی گفتم برن توی ماشین تا خودم شما را بیارم. هزار تا ماجرا داشتیم تا اومدیم برسیم به ماشی...